سلام برهمگي

نميدونم حق رو بهم ميدين يا نه. اما شديدا نياز به راهنماييتون دارم چون دارم نابود ميشم

با خانمي درمورد كار و درس حرف ميزدم و به مرور بهش علاقمند شدم (شايد با مهربوني و رفتارهاي خوبي كه بهم داشت)،
حدود 2-3 ماه پيش خواهرم رو فرستادم كه شماره خونشون رو بگيره كه با خانواده اقدام كنيم.

در عين ناباوري (باتوجه به صحبت‌هاش و نداشتن حلقه) گفته بود كه من سينگل نيستم (اول فكر كردم رابطه داره با كسي اما بعدا كه از خودش دوباره پرسيدم گفت نه ازدواج كردم)

پس از خواستگاري چندروزي باهم حرف نميزديم (بخاطر خجالت بوده حتما)
اما بعد از 1 هفته دوباره شروع كرديم به صحبت كردن

خب حالا مشكل چيه؟
ايشون خيلي به من محبت ميكنه و حتي از كلماتي مانند "عزيزم" ، "مواظب خودتون باشيد" ، هم استفاده ميكنه. يا وقتي ناراحت هستم همش ميخواد آرومم كنه با محبت. يا پيگير سلامتي من هست و .... براي هم شعر و آهنگ ارسال ميكنيم.

خب من ايشونو خيلي دوست داشتم كه براشون اقدام كردم اما وقتي شوهر داره بايد فراموشش كنم. اما با اين رابطه اي كه باهم داريم اصلا نميتونم.


خيلي خيلي دارم عذاب ميكشم كه ايشون فرد روياهاي من هست اما نميتونم بهش برسم.
دارم نابود ميشم.
هرموقع باهاش حرف ميزنم اشك از چشمام مياد اما بايد بخندم. بايد چيزي نگم...

چطوري ازش متنفر بشم اينكه اينقدر خوبه چرا اذيتم ميكنه كاشكي بلاكم ميكرد. كاشكي بهم فوش ميداد.